موسیقی کلاسیک

طرحی کلی از تاریخ موسیقی کلاسیک 2



با رسیدن به قرن شانزدهم این روش معمول ( مکتب هلندی ) تا حدودی از کنترل خارج شده بود و کله گنده های کلیسا از این بابت بسیار ناراحت بودند. سن شارل بورومیو، اسقف میلان، هر موسیقی کلیسایی که دم دست بود و توانست، جمع آوری کرد. نتیجه کار 1585 قطعه موسیقی بود که او حتی یکی از آنها را هم تایید نکرد. اما یک آهنگساز به نام پالسترینا قدم پیش گذاشت و راه حلی برای این مشکل یافت و کلیسا را متقاعد کرد که این همه موسیقی آن قدرها هم بد نیستند، به شرط آنکه درست نوشته شوند. (یعنی آن طور که او نوشته بود!).

قرن هفدهم شاهد آغاز آن چیزی بود که امروزه آن را دوره ی باروک در موسیقی می نامیم. مدهای قدیمی کلیسایی به نفع دو گام اصلی ماژور و مینور که امروزه نیز از همان ها استفاده می کنیم کنار رفتند. آهنگسازانی چون آنتونیو ویوالدی در ایتالیا، ژان باتیست لولی و ژان فیلیپ رامو در فرانسه و هنری پرسل در انگلستان، همه در نمای کلی تاریخی دوران باروک حایز اهمیت هستند اما هیچ کدام نمی توانند با بزرگان واقعی موسیقی دوره ی باروک مقایسه شوند، دو زاده سرزمین آلمان: یوهان سباستین باخ و جرج فردریک هندل. باخ مقدار زیادی آثار موسیقی برای ارگ، تعداد فراوانی کانتات و آشفته بازاری بزرگ از کارهای کلیسایی، مانند مس سی مینور، پاسیون متی و تعدادی موتت نوشته است. هندل هم مقدار زیادی موسیقی کلیسایی نوشته اما وقت زیادی هم صرف نوشتن اپراهایش کرد، آن هم تا وقتی که احساس کرد دیگر پولی در این کار نیست.

موسیقی باروک زیبا و الهام بخش است اما کمی سنگین به نظر می رسد. نسل بعدی آهنگسازان، در دوره ای که کلاسیک نام می گیرد، به دنبال چیزی رفتند که قدری کمتر فضل فروشانه و سنگین باشد. استادان بی چون و چرای این سبک سبکتر و آهنگین تر، فرانتس یوزف هایدن و ولفگانگ موتسارت هستند. آنها تلاش های خود را بر موسیقی مجلسی و سمفونی متمرکز کردند؛ هر چند موتسارت چند اپرا هم ساخت. آخرین باری که شمردند هایدن 104 سمفونی نوشته بود ( یا احتمالا 108 تا، بستگی به این داشت که چه کسی شمرده باشد )؛ حال آنکه موتسارت فقط 41 سمفونی نوشت.

پس از هایدن و موتسارت، نوبت به موسیقی پرهیجان و سودایی لودویگ وان بتهوون می رسد. بتهوون از آن آدم های اهل تفکر و عمیق بود و این موضوع از کارهایش مشخص است. او فقط 9 سمفونی نوشت اما خیلی بیش از افراد قبل از خود، در این آثار مایه گذاشته است. بتهوون رپرتوار پیانو را توسعه داد ( کاری که موتسارت تا زمان مرگش کمی به آن پرداخته بود ) و کوارتت زهی را به مسیری هدایت کرد که قرار نبود در آن جهت حرکت کند. طغیانهای احساسی بتهوون طلیعه ی رمانتیسم قرن نوزدهم شد و در این دوره همه چیز در موسیقی، بزرگ تر، طولانی تر، هیجان انگیزتر و به طور کلی پر سر و صداتر شدند. ( ادامه دارد )

باقی قضایای تاریخ موسیقی - اثر: دیوید دبلیو. باربر